امشب شب آرزوها ست این متن رو فقط به خاطر عظمت امشب گذاشتم که خدا به ما هم نظری بکنه. آخه فکر میکنم من یکی که از یادش رفتم و..... نوکرتم خدااااااااااااا آرزو میکنم همه آرزومندان به آرزوهاشون برسند. انشا الله...
از خودت پرسیدی چرا در سرزمین من و تو، اگر زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش را آزاد کند این «ایثار» است ! مگر هردو از یک تن نیست؟ بفروش ! تنت را حراج کن… من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان... شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین. (( فریدون فرخزاد ))
تو سکوت میکنی
دارد عادتم می شود که با دلهره تو را ببینم...
درست مثل گنجشک های خانه مان، که وقتی دانه می ریزم از ترس من با دلهره دانه هایشان را بر می دارند...
بیچاره ها از بس آزار دیده اند،از نوازش هم می ترسند...
اقرارمرابرپیشانیت حک کن تالابه لای این ثانیه های ویران نامی ازاحساس نبرم ...!من باختم ...!به خودم باختم ...!به تصویرنوشته های آدم نماباختم ..!وحال گوشه ی اطاقم حماقتهایم رامیشمارم .آرام آرام دراین جمله زاده میشوم .که سنگ باش تاسنگسار نشوی ...!!!
مَــتــرسَـــک ، حــرف ِ دلــت را خــوب میــدانَــم، میــدانَــم دَرد دارد ! باشــــی ُ وجـودت را هیـچ بدانـَنـد ..
دنیایی پر از افراط و تفریط،پر از دلهای خالی از معرفت،پر از غصه پر از درد ،پر از بی دردی دردناک.................... احساس خفگی میکند انسان.... می خواهد رها شود............. افسوس که نمیداند چگونه... حتی نمیداند که آیا مرگ رهاییست یا نه. نمیداند راه کدام است هر جا میرود یا به سمت افراط است یا تفریط...هر جا میرود گم می شود در آن....هر جا میرود خاکیست... ...،خالیست..............چه سخت شده است برایش مستقیم رفتن ...چه سخت شده است وسط رفتن.راهی که ساده مینماید اول ولی افسوس که مشکل تر از آن راهی نیست. کج میرود اغلب ... چه رنج آورتر است که به کج رفتنش راست مینگرد و میرود دوباره...... احساس خفگی میکند انسان.... گاهی آنقدر درد میکشد که دوست دارد دردی دیگر به سراغش آید تا شاید درد، تسکین دهد دردش را....... گاهی منتظر پایان دردش میماند ولی افسوس نمیداند که شاید درد را تسکینی نباشد....... افسوس که نمیداند شاید درد ساخته شده است برایش... احساس خفگی می کند انسان..... برای رسیدن به خوشبختی مدام میدود و میدود و میدود........به کجا چنین شتابان ؟.....گویا نمیداند راه کجاست میرود آنسو می آید این سو و باز هم خوشبختی را نمی یابد.شاید در مستی ،خیال کند یافته است خوشبختی را...شاید هم خوشبختی را یافته باشد ولی افسوس که خوشبختی اش را جز یک عمر نتواند نگه داشتن...... احساس خفگی میکند انسان...... شاید راهی جز سپردن گوش هایش به صدای سرد و خسته ی داریوش، بخشیدن چشم هایش به زیبایی زشت انسان های ناپاک ،بخشیدن دست هایش به مترسک قصه ی قمیشی،بخشیدن پاهایش به راه بیراهه و بخشیدن جسمش به خواب خواب آور نداشته باشد. احساس خفگی، میکند انسان.....
ای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر . خیلی دلم گرفته….
من یاد گرفته ام،
وقتی که اعتماد من از ریسمان عدالت آویزان بود و در تمام شهر چراغ های قلب مرا تکه تکه کردند وقتی که چشمهای کودکانه ی عشق مرا با دستمال تیره ی قانون می بستند و از شقیقه های مضطرب آرزوی من فواره های خون به بیرون می پاشید وقتی که زندگی من دیگرچیزی نبود، هیچ چیز جز تیک تاک ساعت دیواری دریافتم که باید دیوانه باشم باید باید باید عاشق نبود مغز من هنوز لبریز از صدای وحشت پروانه ایست که او را در دفترم به سنجاقی مصلوب کردم
اگــــــرمـیـخـواهــــــی بــــــه مــــــن تـکـیــــــه کـنــــــی ,
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم! نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم... نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی.... این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست.... راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو دلت با من نیست و دیگر نیستم! راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ، بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن! برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی ! حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ، تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی.... حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم! برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم ...
بعضی مواقع فکر می کنم عروسک خیمه شب بازی دیگران هستم !
ب عضی وقتها اسم خودمو بزرگ روی کاغذی سفید می نویسم و مدتها بهش خیره میشم. سهم من از بودن ، دیدن و شنیدن خلاصه شده در یک اسم... اسمی که سالهاست دنبال من راه افتاده و رهام نمی کنه ! گاهی دلم میخواد این وصله رو محکم بپیچم داخل یک بسته و برم کوه... برم بالاترین جای ممکن و از همون جا پرتش کنم پایین! بعد بشینم و دقیقه ای بدون اینکه کسی باشم با خودم خلوت کنم. شاید کسی نبودن خیلی لذت بخش باشه ...
وقتــے یکــے میگـﮧ نمیـפֿوام کســے از בوستیمون باפֿبر بشـﮧ...
دلم فقط گریه می خواد ... خسته شدم از بس با خودم جنگیدم ... الان تمام این متنو دارم با اشک می نویسم ... مثل همیشه که فقط نوشتن آرومم می کنه و بس... اصولا آدمی نیستم که سریع میدون رو خالی کنم ولی الان کم آوردم ... خسته شدم از ....... آخ خدا چقدر آزاردهندس رفتار بعضی از این بنده هات ...... خدایا داری حال و روزمو میبینی ... چرا بهم نظر نمی کنی ... چیه ؟؟؟ میخوای بازم قوی بشم ... می خوای بازم به ظاهر سنگ بشم .... می خوای دیگه محل هیچکس نذارم ؟؟؟ خدایا چرا باهام حرف نمی زنی ؟؟؟؟؟؟ چرا آرومم نمی کنی ....؟؟؟؟؟؟ خدایا دارم می میرم .... پس آغوش گرمت کجاست که سیل اشکامو توش جمع کنی و بگی : بنده من آروم باش اگه آدما تنهات گذاشتن... اگه با رفتارشون آزارت دادن ... من هستم ... اشکاتو بیار برای خودم ... خدایا خسته شدم ........................
بی کسی و تنهایی راسیر میکنم ..خدایا آفتاب سوزانت مرا از پا درآورده .. در این بیابان همه چیز و همه کس همچون سراب است .. تا دلم را به چیزی خوش میکنم در یک لحظه دیگر نیست ... همه جا خار است و من زمین میخورم ..خدایا زخمی ام ..از همه چیز .. خدایا چرا عقربه ساعتم جلو نمیرود ..چرا نمیگذرد ..خدایا تنها دنبال یک چاه آبم که گلوی ترک خوردهام را تر کنم .. تادلم و قلبم یه آهی بکشد ... خدایا یک آبادی نشانم بده .. دیگر طاقت ندارم ...از نفس افتاده ام ...خدایا برگرد .. ببین حال امروزم را ..برگرد ......
|
About
در آن هنگام که دستان نسیمی سرد، میبرد ... از روی هر سنگ فرش خیابان پوسیده برگی زرد... در این اندیشه میمانم ، اگر روزی بیفتم از دو چشمانت ، کدامین باد خواهد برد تن زرد فرو پاشیده ی من را...؟؟ Archivesآبان 1398دی 1395 شهريور 1394 تير 1394 فروردين 1394 دی 1393 آذر 1393 تير 1393 خرداد 1393 آذر 1392 آبان 1392 شهريور 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 AuthorsزینبLinks
دلم تنگ است ومیدانم ازاین تنگی نمی میرم
تبادل
لینک هوشمند
SpecificLinkDump
کاربران آنلاين:
بازدیدها :
<-PollItems->
خبرنامه وب سایت: آمار وب سایت:
|