دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...

خدا خیلی خستم ...
دیگه خستم از تقاص پس دادن واسه دیگران...
کاش میشد بیام اونور و فقط به خودت جواب پس می دادم!

+نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,ساعت10:33توسط زینب | |

الــهـی !!!

اگـر بـخـواهـم ..شـرمـسـارم
اگـر نـخـواهـم .. گـرفـتـار

الــهـی!!!

بـاز کـن در، کـه جـز ایـن خـانـه مـرا نـیـسـت پـنـاهـی...

+نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,ساعت10:29توسط زینب | |

گفتم: از اون همه گناه هایی که کردم کدامش رو میبخشی؟؟!
گفت::ان الله یغفر الذنوب جمیعا!!!

+نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,ساعت10:29توسط زینب | |

ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﻢ ،
ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ :” ﻣﮕﺮ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﯽ ؟ ”
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ: ” ﺧــــُـــﺪﺍﯾﺎ ؟ ”
ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ : ” ﺟﺎﻥِ ﺩﻟﻢ…؟
می شود ؟؟؟

+نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,ساعت10:22توسط زینب | |

.

آهای پسر میدانی با من چه کردی؟؟
تو مرا کشتی برای خودم ناراحت نیستم،
برای دخترت نگرانم, نکند"تقاص آه مرا"او پس دهد!!!

+نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,ساعت10:21توسط زینب | |

کـــو ر بــاش بانـــو...
انـگاه کـه نگاه  مـی کنـی، مـی گوینــد: نـخ داد!
عـبوس بــاش بانــــو...
لبــخند کـه مـیزنـی، مـی گـوینــد: پـا داد!
لال بــاش بانــــو...
... حـرف کـه مـی زنـی، مـی گوینــد: جـلوه فـروخـت!
گریه نکن بانو ...
...گریه میکنی  میگویند فریب خورد
نخند بانو ...
...خنده که میکنی میگویند عاشق شد
شـاید دسـت از سـرتان بردارنـد...

شاید ...

+نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,ساعت10:14توسط زینب | |

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباس‌هایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.مرد لباس‌هایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباس‌هایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.

مرد پاسخ داد: من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.مرد دوم پاسخ داد: من شیطان هستم. مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.

شیطان در ادامه توضیح می دهد: من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده‌ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده‌تان را خواهد بخشید

 بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا  مطمئن ساختم.

+نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,ساعت9:55توسط زینب | |

خدایا

مرا ازخود رها ساز که هیچ کس مرا به اندازه ی من اذیت نکرد!

+نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,ساعت9:54توسط زینب | |

خدای من بمان

ا دیدگانی تار ... می نویسم ... برای تو و برای دل !

دل !....این دل تنگ و تنها ... امروز تنهاتر از هر زمان دیگری هستم.....

تو هستی ! .... در تار و پود لحظاتم.... اما ...

اما.....سهم من از این دنیای رنگی همیشه تنهایی بوده ....

چشمانم را از من مگیر...بگذار تا جان دارم برای تو بنویسم... برای تو و از تو ! ....تویی که مهربانترینی...

خدایا !..........دریاب حال مرا که....از وصف حالم عاجزم....و خسته....

دریاب مرا ! این بنده ی سراسر بغض و حسرت را....

صبر !....صبر را به من هدیه کن !

خدایا !...بگذار دست یابم به هر آنچه که دلم با او آرام میگیرد ...و مگذار ! تو را قسم به خداییت مگذار گناه کنم....

خدایا ! مواظبم باش ! مواظب این روح بی قرار و تنهایم باش !

خدای مهربانم ای بی کران نازنین !...عاشقم بر تو و هر آنچه که به من هدیه می کنی !

بهترین ها را به قلب بی قرار و تنهایم هدیه کن ...ای قدرتمند بی نهایت کریم.

دوستت دارم ای مهربان ...تو را سپاس برای همه ی رحمت هایت ...

با من بمان....خدا....با من که تنها تو نگهدار منی ! به تو و محبت و مهر و هدایتت نیازی مبرم و عمیق دارم.

+نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,ساعت9:8توسط زینب | |

 کـاش مـیـشـد بـفـهـمـی..


ایـن روزهـا چـقـدر هـوایـیـت شـدم ...

کـاش لا اَقـَل مـیـتـونـسـتـی اشـک هـایـی کـه از فـَراقـت،روی گـونـه هـام

مـیـلـغـزن پـاک کـنـی..


این روزها دیگر هر صدایی که می آید منتظرم تا تو باشی 

آتشی در سینه دارم که جز با دیدن رویت آرام نمی شود

آه....چه طولانی شد این عطش! 

چقدر جانگداز است این فراق......!!

و بـیـقـرارتـر و دیـوونـه تـر از هـمـه زمـان دلـم مـیـخـواهـدت

+نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,ساعت8:31توسط زینب | |

انگار همه میتونن فراموش کنن غیر من. واسه هر کی اشک میریزم من رو متهم میکنه به ضعیف بودن.

کاش یه امروز رو یکی پیدا می شد که واسه اشکهام ارزش قایل شه.شاید این تنها چیزیه که از اطرافیانم میخوام.

می خوام من واقعی رو بشناسن و برام ارزش قایل شن.تا من مجبور نباشم واسه هر کدوم از اطرافیانم یه جور رفتار کنم.

دلم می خواد خودم باشم .همین.این توقع زیادیه؟؟!؟!؟!؟!

+نوشته شده در یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:,ساعت19:57توسط زینب | |

هرچیزی توی این دنیا یه قیمتی داره نه؟ارامش چند؟میشه خرید؟نه دقیقا اما تقریبا اره میشه.شایدخودارامش رو نشه ولی مهیاشدن اسبابش رو مطمعنامیشه اون که میگه نمیشه بنظرم یایه بچه پولداره که هنوز نمیدونه لنگ پول کرایه خونه بودن یعنی چی یااصلا روی این کره ی دیگه زندگی میکنه حالش وب نیست.درموردارامش یه معادله وفرمول ساده وکلی وجودداره نیاز هات رو پیداکن به اون هاپاسخ بده. ولی سخت وپیچیده میشه وقتی میفهمی چیزهایی که به اون نیاز داری اسون به دست نمیان تازه اگه این نکته رو درنطرنگیریم که هرچه بزرگ ترمیشیم نیازهامو پیچیده تر وبیشتر میشن بعضی وقت هاهم هست که میفهمیم جواب یه سری ازنیازهامون رو اشتباه دادیم.اینجوری که بهش نگاه میکنی خیلی ترسناک میشه.من فکرمیکنم ادم هابیشتر ازهرچیزی بیشتر دنبال ارامش هستن هرچیزی که فکرش رو میکنیم پول خانواده رفیق حتی دنبال خدامیگردیم چون دنبال ارامش میگردیم اینطورنیست؟ولی یه وقت فراموش میکنیم نمیدونم شایدم حواسمون پرت میشه از هدف که از جاده ی اصلی منحرف میشیم میزنیم جاده خاکی منظورم همون موقعیه که یادمون میره هدف ارامش بود نه پول قرار نیست توی این جاده سبقت بگیری یاکسی روله کنی حتی شایدتهش ارامش واقعی توی این دنیاپیدانکنی.میگن موقع مرگ مهم نیست کجای جاده باشی مهم این که توی جاده ی درست باشی.یاعلی

+نوشته شده در یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:,ساعت19:48توسط زینب | |

 

بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.

خدایا !خسته ام!نمی توانم.

بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

خدایا سه رکعت زیاد است

بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان

خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟

بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله

خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!

بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله

خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم

بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم

بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد

ملائکه ی من! ببینید من انقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است

چیزی به اذان صبح نمانده، او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است

امشب با من حرف نزده

خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید

ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست

پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود، اذان صبح را می گویند

هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود

خورشید از مشرق سر بر می آورد

خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟

او جز من کسی را ندارد...شاید توبه کرد !!

 

+نوشته شده در یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:,ساعت19:47توسط زینب | |

لعنتی یــعنی میشـــود
همیــن حـالا..
همیــن لحظــه..
حتــی..
اشتـــباهی
!
یـــادم بیفتــی..؟
میشـــود ؟

 

+نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392برچسب:,ساعت19:51توسط زینب | |



از تو دلگیر نیستم!!!

 

 

از دلم دلگیرم

 

 

کهنبودنترا صبورانه تحمل میکند...........

+نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392برچسب:,ساعت19:49توسط زینب | |


بیشعــــور ترین موجود دنیا ایندلـــ♥ــــ منه،

روزی هـــــزار تا دلیل و منطق براش میارم آروممیشــــه،

باز دم دمای شبــــــــ که میشه هی ازم می پرسهچــــــــرا..!!

+نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392برچسب:,ساعت19:46توسط زینب | |

 

بَهــاے سَنگیـــنــے دادم

تــا فَهمـــیـدم

ڪـَســے را ڪـہ "قـَـصـد" مــانـدن نـَـدارد

بــایـد راهــے ڪـَــرد !

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:53توسط زینب | |

همین که ...

هـَـمـین ڪٍـﮧمــیـام بـٍــﮧ خٌـودَم بٍـگَـم

 

هـَـمـٍـﮧ چـیــز آرومٍــﮧ مَــن چٍــقَــد خـٌـوشــحــالَــم

 

یـٍـﮧ حـٍـسٍ دَروٌنــی بــٍم مــیــگــٍـﮧ

 

غـَـلـَـطٍ اٍضــافــی نَــڪٌـن...!!!!!

 

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:52توسط زینب | |

میروم به خانه ای بیندیشم که در آن،
طعم ناچیز زندگی را،
با تفاخر شوم مرگ، به آدمی نچشانند
می روم گوشه نشین آن لحظه نجیبی شوم
که برای یک لحظه قنوت عشق،
هزار رکوع عاجزانه را تکلیفم نگردانند
می روم بستری از فراموشی برای خودم پهن می کنم،
و ملحفه ای از تنهایی به روی خویش می کشم،
تا دمی – خدا را که نه -، خواب خدا را ببینم می روم،
کی، کجا، چگونه، چرا ؟ نمی دانم! اما می روم،

بگو دست حق یارم
بگو خدا نگهدارم باد ...

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:44توسط زینب | |

راستی وقتی بهم میگن: بچه آدم باش!!!

باید هابیل باشم یا قابیل؟؟؟

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:41توسط زینب | |

حالم از عشاق این زمانه به هم میخورد

کورش کجایی که ببینی یکی از تبارت بخاطر حرف نگفته اش

میبازد، کاش بجای کردار نیک از احساس نیک میگفتی

 

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:39توسط زینب | |

اگر به وقت شب کسی را در حال انجام گناه دیدید، فردایش او را کافر ندانید...

شاید به وقت سحر توبه کرده باشد.

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:19توسط زینب | |

 

خودتان را در قلب هیچ آدمی نچپانید ،

جا نمی شوید ،

چروک می شوید فقط !

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:13توسط زینب | |

کاش میشد صدایت را نوشت..

+نوشته شده در یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:,ساعت17:27توسط زینب | |

منمو تنهایی،منمو دلتنگی،منمو شبای دراز،اه خدایا پس

 

 کی سحر از راه میرسه ،خدایا کی این تنهایی به پایان میرسه؟


کی این سکوت کشنده تمام میشود؟ سالهاست من تنها در

 

بیابان گم شده ام . سالهاست به دنبال یک


ادم اشنا به دنبال یک جای اشنا میگردم

 

هر چه فریاد میزنم کسی نمیشنود  خدایا تو که                                  

 

میشنویی تو  تنها اشنای منی

 

خدایا فقط تویی که دردم را میدانی تویی که پناه منی

 

خدایا اغوشت را باز کن دلم میخواهد تا ابد در اغوشت ارام بگیرم

 

دلم میخواهد سر بر شانه های بگذارم وتا ابد بگریم

 

ایا فرزندت را به اغوشت راه میدهی؟؟؟؟؟؟

+نوشته شده در یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:,ساعت17:19توسط زینب | |

هــِـی روزگـــــ ــــــ ـــار


مَن بـه دَرَکــــ ـــــ ـــــ


خــودَت خــَـســـــ ــــــتــه نــَـشـُـدی


از دیــدَن تــَصـویــرِ تــِکـراریــه

 

 دَرد کــــــ ــــــِـشـیـدنِ مــَـن

+نوشته شده در شنبه 22 تير 1392برچسب:,ساعت18:58توسط زینب | |


گوشه ی راستم بنویس
“زنده”
پخش مستقیم
از کجایش مهم نیست ،
بنویس زنده است
هر چند دلش گرفته باشـــد!!
.

+نوشته شده در شنبه 22 تير 1392برچسب:,ساعت18:52توسط زینب | |

 
 
                               
خدایا فقط کمی ارامش ...... 
  
فقط کمی ارامش 
 
                                  همین 

+نوشته شده در شنبه 22 تير 1392برچسب:,ساعت18:51توسط زینب | |

 براستی چرا؟؟؟؟؟

مرا ذره ذره درون قصه های خوش آب کردند

 

رویای بودن را برایم خواب دیدند

لحظه هایم را از من گرفتند

و در برابرش ساعت بی کوک روزگار را به من هدیه دادند

اشک را در چشمانم ستودند و خنده هایم را سرکوب کردند

فریاد را در سینه ام پنهان کردند و سکوت را از من ربودند

آزادی ام را در قفس معنا کردند

آری آن ها مرا محکوم به زندگی کردند

و هرگز از من نپرسیدند که غم هایت چیست؟

مرا به بند زندگی کشیدند و هرگز نپرسیدند که دردهایت چیست؟

نپرسیدند که سبب آنهمه اشک هایت کیست؟

آنها مرا محکوم به زندگی کردند و رفتند

رفتند تا بدانم که "هیچ کجا" همینجاست

که بفهمم"هیچ کس" ادمهایی هستند که شاید هم نیستند

تا بدانم زندگی این است...همین!

+نوشته شده در شنبه 15 تير 1392برچسب:,ساعت21:48توسط زینب | |

میخواهمـــــــ
زنـــــــــانـــه ....
مـــــــــــــــردانــــــــــــگی کنمـــــ....

+نوشته شده در چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,ساعت17:25توسط زینب | |