دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...

نه "رضا"ست
نه ضامن اهو
اما هر چه است خیلی غریب است حال این روزهای من

+نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت12:25توسط زینب | |

یه وقتایی اونقدر هیشکی حالی ازت نمیپرسه که آدم شک میکنه نکنه مرده و خودش خبر نداره!!!

+نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت12:25توسط زینب | |

نترس...
اگر هم بخواهم دیوانه تر از این هم نخواهم شد
گفته بودم ک بی تو سخت میگذرد...
بی انصاف
حرفم را پس میگیرم
‏"بی تو اصلا نمیگذرد"

+نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت12:18توسط زینب | |

مَــرد میـــخواهد
.
.
.
.
خـــــاطره ها را بــــدون اشــــک
مــــرور کـــردن ...

+نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت12:15توسط زینب | |

 

 
 

 

 

تنها بودن قدرت میخواهد.

 

و این قدرت را کسی به من داد.

که روزی میگفت تنهایت نمیگذارم...

 

+نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت17:25توسط زینب | |

 
 

 

چـقــدر سـخـت اسـت که لبـــریــز باشـی از گفتــن

ولــی ...

در هـیــچ ســـویـت مـحــرمـی نبـــاشــد ... !!!

 

+نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت17:24توسط زینب | |

حواست باشد

 

 

 

یادت باشـــــــــد

دلت که شکست،

سرت را بالا بگیری ..!

تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش.
حواست باشد ؛ دل شکسته، گوشه هایش تیز است..
مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی ،
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود…
صبور باش و ساکت.
بغضت را پنهان کن،
رنجت را پنهان تر ...

+نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت17:14توسط زینب | |

اجبار

 

 

چه زود فراموش شدم...

چه زود فراموش شدم آن زمان كه نگاهم از نگاهت دور شد ....

چه زود از یاد تو رفتم آنگاه كه دستانم از دستان تو رها شد....

مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود این همه انتظار و دلتنگی بیهوده بود !

با اینكه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم ،خیلی خسته ام ،

راهی جز تنها ماندن ندارم !

+نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت17:13توسط زینب | |


لیست سیاه!

 

 

خیلی سخته به خاطر کسی که دوستش داری همه چیزو از سر راهت خط بزنی و بعد بفهمی

 

خودت تو لیستی بودی که اون به خاطر یکی دیگه خطت زد...

+نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت17:12توسط زینب | |

 
 

 

حوصله خواندن ندارم
حوصله نوشتن هم ندارم
این همه دلتنگی نه با خواندن کم میشود نه با نوشتن
دلم سنگ صبور میخواهد

+نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت17:11توسط زینب | |


تنهایی

 

 

 
تردیدی نیست
 
تو رفته ای و دیگر بازنمیگردی
 
حالا دیگر تنهایی ام حرمت دارد
 
به حرمت آن هم که شده پشت سرت را نگاه نکن

+نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت16:59توسط زینب | |

 

 

وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود
تو آسمون آرزوت هزار تا بادبادک بود
تنگ بلوری دلت درست مثل دل من
کلی لبش پریده بود همش پره ترک بود
وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی
توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود
چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم
که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟
تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید
راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود
دیگه نه از تو خبری بود ،‌ نه از آرزوهات
قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود
یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و
اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی
عاشقیمون یه بازی شاید ،‌ یه الک دولک بود
نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی
کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود
قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت
کسی که رو زخمای قلب من مثل نمک بود…………….

نمی بخشمت……………………….

+نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت16:57توسط زینب | |

 

توي چي كم گذاشته بودم كه وقتي براي

اولين بار كم اوردم گذاشتي رفتي؟

به اين فكر نكردي كه من هميشه كنارت بودم

شايد چيزي شد كه اين طوري شدم...

خيلي ساده گفتي ميري...

خوب شد كه رفتي...بدون تو بودن شرف داره به با تو بودن...

 

+نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت14:52توسط زینب | |