دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...

انگار همه میتونن فراموش کنن غیر من. واسه هر کی اشک میریزم من رو متهم میکنه به ضعیف بودن.

کاش یه امروز رو یکی پیدا می شد که واسه اشکهام ارزش قایل شه.شاید این تنها چیزیه که از اطرافیانم میخوام.

می خوام من واقعی رو بشناسن و برام ارزش قایل شن.تا من مجبور نباشم واسه هر کدوم از اطرافیانم یه جور رفتار کنم.

دلم می خواد خودم باشم .همین.این توقع زیادیه؟؟!؟!؟!؟!

+نوشته شده در یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:,ساعت19:57توسط زینب | |

هرچیزی توی این دنیا یه قیمتی داره نه؟ارامش چند؟میشه خرید؟نه دقیقا اما تقریبا اره میشه.شایدخودارامش رو نشه ولی مهیاشدن اسبابش رو مطمعنامیشه اون که میگه نمیشه بنظرم یایه بچه پولداره که هنوز نمیدونه لنگ پول کرایه خونه بودن یعنی چی یااصلا روی این کره ی دیگه زندگی میکنه حالش وب نیست.درموردارامش یه معادله وفرمول ساده وکلی وجودداره نیاز هات رو پیداکن به اون هاپاسخ بده. ولی سخت وپیچیده میشه وقتی میفهمی چیزهایی که به اون نیاز داری اسون به دست نمیان تازه اگه این نکته رو درنطرنگیریم که هرچه بزرگ ترمیشیم نیازهامو پیچیده تر وبیشتر میشن بعضی وقت هاهم هست که میفهمیم جواب یه سری ازنیازهامون رو اشتباه دادیم.اینجوری که بهش نگاه میکنی خیلی ترسناک میشه.من فکرمیکنم ادم هابیشتر ازهرچیزی بیشتر دنبال ارامش هستن هرچیزی که فکرش رو میکنیم پول خانواده رفیق حتی دنبال خدامیگردیم چون دنبال ارامش میگردیم اینطورنیست؟ولی یه وقت فراموش میکنیم نمیدونم شایدم حواسمون پرت میشه از هدف که از جاده ی اصلی منحرف میشیم میزنیم جاده خاکی منظورم همون موقعیه که یادمون میره هدف ارامش بود نه پول قرار نیست توی این جاده سبقت بگیری یاکسی روله کنی حتی شایدتهش ارامش واقعی توی این دنیاپیدانکنی.میگن موقع مرگ مهم نیست کجای جاده باشی مهم این که توی جاده ی درست باشی.یاعلی

+نوشته شده در یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:,ساعت19:48توسط زینب | |

 

بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.

خدایا !خسته ام!نمی توانم.

بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

خدایا سه رکعت زیاد است

بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان

خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟

بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله

خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!

بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله

خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم

بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم

بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد

ملائکه ی من! ببینید من انقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است

چیزی به اذان صبح نمانده، او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است

امشب با من حرف نزده

خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید

ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست

پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود، اذان صبح را می گویند

هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود

خورشید از مشرق سر بر می آورد

خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟

او جز من کسی را ندارد...شاید توبه کرد !!

 

+نوشته شده در یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:,ساعت19:47توسط زینب | |

لعنتی یــعنی میشـــود
همیــن حـالا..
همیــن لحظــه..
حتــی..
اشتـــباهی
!
یـــادم بیفتــی..؟
میشـــود ؟

 

+نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392برچسب:,ساعت19:51توسط زینب | |



از تو دلگیر نیستم!!!

 

 

از دلم دلگیرم

 

 

کهنبودنترا صبورانه تحمل میکند...........

+نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392برچسب:,ساعت19:49توسط زینب | |


بیشعــــور ترین موجود دنیا ایندلـــ♥ــــ منه،

روزی هـــــزار تا دلیل و منطق براش میارم آروممیشــــه،

باز دم دمای شبــــــــ که میشه هی ازم می پرسهچــــــــرا..!!

+نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392برچسب:,ساعت19:46توسط زینب | |

 

بَهــاے سَنگیـــنــے دادم

تــا فَهمـــیـدم

ڪـَســے را ڪـہ "قـَـصـد" مــانـدن نـَـدارد

بــایـد راهــے ڪـَــرد !

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:53توسط زینب | |

همین که ...

هـَـمـین ڪٍـﮧمــیـام بـٍــﮧ خٌـودَم بٍـگَـم

 

هـَـمـٍـﮧ چـیــز آرومٍــﮧ مَــن چٍــقَــد خـٌـوشــحــالَــم

 

یـٍـﮧ حـٍـسٍ دَروٌنــی بــٍم مــیــگــٍـﮧ

 

غـَـلـَـطٍ اٍضــافــی نَــڪٌـن...!!!!!

 

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:52توسط زینب | |

میروم به خانه ای بیندیشم که در آن،
طعم ناچیز زندگی را،
با تفاخر شوم مرگ، به آدمی نچشانند
می روم گوشه نشین آن لحظه نجیبی شوم
که برای یک لحظه قنوت عشق،
هزار رکوع عاجزانه را تکلیفم نگردانند
می روم بستری از فراموشی برای خودم پهن می کنم،
و ملحفه ای از تنهایی به روی خویش می کشم،
تا دمی – خدا را که نه -، خواب خدا را ببینم می روم،
کی، کجا، چگونه، چرا ؟ نمی دانم! اما می روم،

بگو دست حق یارم
بگو خدا نگهدارم باد ...

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:44توسط زینب | |

راستی وقتی بهم میگن: بچه آدم باش!!!

باید هابیل باشم یا قابیل؟؟؟

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:41توسط زینب | |

حالم از عشاق این زمانه به هم میخورد

کورش کجایی که ببینی یکی از تبارت بخاطر حرف نگفته اش

میبازد، کاش بجای کردار نیک از احساس نیک میگفتی

 

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:39توسط زینب | |

اگر به وقت شب کسی را در حال انجام گناه دیدید، فردایش او را کافر ندانید...

شاید به وقت سحر توبه کرده باشد.

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:19توسط زینب | |

 

خودتان را در قلب هیچ آدمی نچپانید ،

جا نمی شوید ،

چروک می شوید فقط !

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت22:13توسط زینب | |

کاش میشد صدایت را نوشت..

+نوشته شده در یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:,ساعت17:27توسط زینب | |

منمو تنهایی،منمو دلتنگی،منمو شبای دراز،اه خدایا پس

 

 کی سحر از راه میرسه ،خدایا کی این تنهایی به پایان میرسه؟


کی این سکوت کشنده تمام میشود؟ سالهاست من تنها در

 

بیابان گم شده ام . سالهاست به دنبال یک


ادم اشنا به دنبال یک جای اشنا میگردم

 

هر چه فریاد میزنم کسی نمیشنود  خدایا تو که                                  

 

میشنویی تو  تنها اشنای منی

 

خدایا فقط تویی که دردم را میدانی تویی که پناه منی

 

خدایا اغوشت را باز کن دلم میخواهد تا ابد در اغوشت ارام بگیرم

 

دلم میخواهد سر بر شانه های بگذارم وتا ابد بگریم

 

ایا فرزندت را به اغوشت راه میدهی؟؟؟؟؟؟

+نوشته شده در یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:,ساعت17:19توسط زینب | |