دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...

حـآلـم افـ تـ ـضـ آح خـرابــ ـﮧ

+نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:49توسط زینب | |

شاعر از کوچه مهتاب گذشت
ولی  شعری نسرود
نه که معشوقه نداشت
نه که سرگشته نبود
نه ...
سالها بود که دگر کوچه مهتاب،
خیابان شده بود ...!
  
 

+نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:27توسط زینب | |

می بخشم کسانی را که هر چه خواستند

 

با من با دلم با احساسم کردند

 

و مرا در دور دست خودم تنها گذاشتند

 

و من امروز به پایان خودم نزدیکم

 

پروردگارا به من بیاموز در این فرصت حیاتم

 

آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند

+نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:46توسط زینب | |

بـــــــــــــرو ...!!!







تـرس از هـیچ چـیز نـدارم







وقـتی یقین دارم بیشتر از مـن







کـسی دوستت نخـــــــواهد داشت







بیشتر از مـن کـسی طـاقـت کـم محلی هـایـت را نـدارد







بــــــــــــرو ...!!!







تــرس بـرای چــه ؟؟







وقـتی می دانـم یـکـــ روز تــف مـی انـدازی







بـه روی تـمــام آن هـایـی کـه







بـه خـاطـرشــــان مـن را از دست دادی ...!!! ؛ بــــــــــــرو ...!!!

+نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت15:30توسط زینب | |

 
 

 واسه کسی گریه کن که ارزشش رو داشته باشه

اشکاتو الکی حروم نکن

اشکات خیلی ارزشش بیشتره ها خیلی

ولی ن! شایدم حق داری

آخه گاهی اشک هایی که می ریزه ، اختیارش دست خودمون نیست 

دست دله!

همون قصه: چو عضوی بدرد آورد روزگار   دگر عضوها را نباشد قراره دیگه

پس حواست باشه دیگه دلتو اشتباهی به کسی ندی 

 

(از من گفتن نگی که نگفتیا)

+نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت11:25توسط زینب | |

حکایت وقت رسیدن مرگ...!

یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا ...
 
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ... مرده گفت :
حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ... مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره...
 
توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ... مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت...
مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست ... و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...
 
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت ...
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم ...
 

+نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:27توسط زینب | |

همیشه یادت باشه ، اگه گدا دیدی

هیچوقت تو دلت نگو راست میگه یا دروغ…بدم یا ندم…آدم خوبیه یا بدیه

چشماتو ببند و کمکش کن تا وقتی رفتی گدایی پیش خدا

خدام تو دلش این سوالا رو از خودش نپرسه

چشماشو ببنده و بهت بده

+نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:17توسط زینب | |

https://fbcdn-sphotos-f-a.akamaihd.net/hphotos-ak-ash3/551714_518143868200385_869649559_n.jpg

گاهی پشت یک کلمه هزاران کلمه نهفته


 

+نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:5توسط زینب | |

این بار که کسی آمد نمــی گویمـ بـــرو


حــتی نمی گــویمـ کس دیگـــری رامی خـــواهمـ



فقـط می گــویمـ :



ببیـــن ! من شکــستـ ه امـ !



خستـــ ه امـ !



کمی آراممـ کــــن ...



همـیـن

+نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:5توسط زینب | |

دنـیـا را وارونـه مـی خـواهـم ...

آدم هـا را..

اتـفـاق هـا را ...

نرسـیـدن هـا...نتـوانـسـتـن هـا...نخـواسـتـن هـا را نـیـز ...!

دلـم مـی خـواهـد...

رویـاهـا از سـر و کـول هـم بـالا بـرونـد...

مـردمـان بـخـنـدنـد از تـه دل ...

مـی خـواهـم هـرکـسـی دسـت دراز کـنـدو...

سـتـاره خـودش بـچـیـنـد از آن بـالا...

مـی خـواهـم دیـگـر سـر بـه تـن هـیـچ غـصّـه ای نـبـاشـد...!!

+نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:0توسط زینب | |

 

دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد . .

 

 

دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!

 

ولی ... هیچوقت نفهمیدند

 

کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا. . .! 

 

یک هفته در تب ســـــــوخت

+نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:44توسط زینب | |

مادر تنها کسی است که میتوان “ دوستت دارم ”هایش را باور کرد ، حتی اگر نگوید . . .

+نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:53توسط زینب | |

 دل تنگم....!!!

 


برای کسی که مدت هاست 


بی آنکه باشد!


هر لحظه...


زندگی اش کرده ام!!!

+نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:53توسط زینب | |

 غیرت دارم روی 

خاطراتمان 

برای هر کسی 

تعریفشان نمی کنم 

تو فقط مرد باش 

... و 



انکارشان نکن

+نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:48توسط زینب | |

خداوندا ، جای سوره ای به نام “عشــ♥ـــق” در قرآن تو خالیست.

که اینگونه آغاز شود : و قسم به روزی که دلت را میشکنند

و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت...

+نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:36توسط زینب | |

نیمکت

 

 

       میان جنگل کاج های تلخ

                هر نیمکت خالی

               می تواند جای تو باشد

               و اینجا

              چقدر نیمکت خالی است......

+نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت22:27توسط زینب | |

روزهای سختی رو میگذرونم...

 وقتی که نیستی همه چیز تنگ میشود

 نفسم

 دنیایم

 دلم. . .

 ممنونم از شب رویا

 که بازم وقت دلتنگی به دادم میرسه....!

 ممنون از غم كه همیشه و هر جا با منه وتنهام نمی ذاره...

+نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:48توسط زینب | |


چیزی نیست

که مرا


سر شوق بیاورد


جز تو


که تو هم نیستی

+نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,ساعت15:31توسط زینب | |

لامصب از سگ وفادارتره این تنهایی

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:35توسط زینب | |

هـــر وقتــــ کــم مــی آورمـــ
 
مــی گــویــمـــــــ
 
اصــلــا مــهـمـــ نیــستــــ !
 
امـــا تــو کـــه مــی دانــی نـبـــودنــتــــ چــقــدر مـــهمـــ استــــ ...
 
دیــده ای شــیشــه هـای اتــومبــیل را
 
وقـــتــی ضربـــه ای مـــی خــورنـد و مـــی شــکنـنـد ! ؟
 
دیــده ای شـیشــه خــرد مــی شــود ولــی از هــم نمــی پاشــد ! ؟
 
ایـــن روزهـــا همـــانــ شــیشــه امــــ ؛
 
خــرد و تــکـه تــکــه ،
 
از هــم نـمـــی پــاشـمــ ...
 
ولـــی شــکـستـــه امــ ...
 
بــاور کــن

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:7توسط زینب | |

جنســیتــ معنـــا نــدارد !

 

مــن وقـتـی زنــــمـ 

کــه تـــو بـــاور داشتــه بـــاشــی مـــردیــ ... 

انســـانــ بـــودن را بــــایــد آمـــوخــتــ 

جنســیتــ معنـــا نــدارد !

+نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:36توسط زینب | |

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!

+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:20توسط زینب | |

قانــعم

تــو قــسمتـ من نهـ…

مالــ مَــردم بودی،

قربان دلم کهـ مال مردم خـُـورنیستـ

+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:19توسط زینب | |

عشق مفقود


میبخشم تو را

چون ارزش عشقم بیشتر از خیانت توست

میگذرم از خطایت چون دلواپس دلم هستم که بی تو چه کند

چشم میبندم بر کارهابت چون ارزش چشمانم بیشتر از آن است که باز برای تو باران بریزد

تلافی نمیکنم زیرا نمی خواهم یاد خیانتت بیفتم

نمی خواهم مرور کنم تهفه ی عشق تو را

خیانت را

بگرد بدنبال عشق مفقودت ادعا

من بی هیچ ادعایی دلم حتی با اینکه شکسته و درد خورده بود از تو به خطا نرفتم ولی تو .....

تویی که مرا میپرستیدی تو دیگر چرا ؟؟؟؟


+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت21:3توسط زینب | |

دلم برات تنگ شده…


اما من...


من می تونم این دوری رو تحمل کنم…


به فاصله ها فکر نمی کنم ……


می دونی چرا؟؟


آخه … جای نگاهت رونگام مونده …


هنوز عطردستاتو از دستام می تونم استشمام کنم…


رد احساست روی دلم جامونده …


می تونم تپشهای قلبتو بشمارم …


چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف می زنن…


حالا چطور بگم تنهام؟؟


چطور بگم تو نیستی؟؟


چطور بگم با من نیستی؟؟


آره! خودت می دونی…


می دونی که همیشه با منی …


می دونی که تو


توی لحظه لحظه های من جاری هستی


آخه تو ،


توی قلب منی


آره ! تو قلب من


برای همینه که همیشه با منی …


برای همینه که حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی…


برای همینه که می تونم دوریتو تحمل کنم…


آخه هروقت دلم برات تنگ می شه…


هروقت حس می کنم دیگه طاقت ندارم…

دیگه نمی تونم تحمل کنم…


دستامو میذارم روصورتمو یه نفس عمیق می کشم…


دستامو که بومیکنم مست می شم…


مست از عطرت !!


صدای مهربونتو می شنوم …


و آخر همه ی اینا به یه چیز می رسم…!


به عشق و به تو…


آره…


به تو !!


اونوقت دلتنگیم برطرف می شه…


اونوقت تورو نزدیکتر از همیشه حس می کنم…


اونوقت دیگه تنها نیستم


حالا من این تنهاییو خیلی خیلی دوسش دارم


به این تنهایی دل بستم…


حالا می دونم که این تنهایی خالی نیست …


پر از یاد عشقه


پر از اشکهای گرم عاشقونه !!

+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:57توسط زینب | |

گفتی:

شاید برگشتم..

هنوز زنده ام!

به امید همان “شاید

+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:56توسط زینب | |

مدتیست که دیر به دیر به سراغت می آیم،

 

 

ببخش نیمه ی من........

 

آخر هرچه میگردم خودم را پیدا نمیکنم،

 

باورت میشود؟

+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:50توسط زینب | |

"زن" نیستم اگر زنانه پای عشقم نایستم!


من از قبیله ی "زلیخا" آمده ام...


آنقدر عشقت را جار می زنم تا خدا برایم کَف بزند!


فرقی نمی کند فرشته باشی یا
آدم


یوسف باشی یا سلیمان!
...

قالیچه ی دل من بدون اسم رمز نام "تو" پرواز نمی کند...


زنانه پای این عشق می ایستم...


مردانه دوستم داری؟؟؟

+نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:20توسط زینب | |

خیلی وقتا بهم میگن چرامیخندی؟؟بگو ما همبخندیم...
اما هرگز نگفتن چرا غصه میخوری..بگو ما هم بخوریم
 

+نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:14توسط زینب | |

هر آهنگی که گوش میدهم
به هر زبانی که باشد....
بغضم را میشکند...
نمیدانم.........
بغضم به چند زبان دنیا مسلط است..
 

+نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:13توسط زینب | |

گيرم که باخته ام !!!
اما کسي جرات ندارد به من دست
بزند يا از صفحه بازي
بيرونم بيندازد، شوخي نيست من شاه
شطرنجم !!!
تخريب مي کنم آنچه را که نمي توانم باب ميلم بسازم...
آرزو طلب
نميكنم، آرزو ميسازم...
...
لزومي ندارد من هماني باشم که تو فکر مي کني ، من
هماني ام که حتي فکرش را هم نمي تواني بکني ...
زانو نمي زنم، حتي اگر سقف آسمان
، کوتاهتر از قد من باشد !
زانو نمي زنم، حتي اگر تمام مردم دنيا روي زانوهايشان
راه بروند !
''
من زانو نميزنم

+نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:11توسط زینب | |

بدون...

 

 

از دور می آیی

وفقط یک چیز...یک چیزکوچک در زندگی من جابه جا می شود

این که:

دیگر بدون تو در هیچ کجا نیستم...

+نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:17توسط زینب | |

تو رفتی چه آسون ازم دل بریدی
منو باز به شبهای غصه کشیدی
هر چی بین ما بود چه آسون تموم شد
چه روزای خوبم که باتو حروم شد....
تاکی باید این دل ، تو حسرت بشینه
مگه راه و رسم وفاداری اینه؟

+نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:15توسط زینب | |

رسول خدا(ص)فرمود:

آنکه قنوتش را در دنیا طول دهد در توقف گاه روز قیامت آسوده تر است.

رسول خدا(ص)فرمود:

طول دادن قنوت در نماز،سختی های مرگ را کاهش میدهد.

 

+نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:13توسط زینب | |

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت16:31توسط زینب | |

 

 

آهای ...

باتوام ...

انقدر خودتو دست کم نگیر و تحقیر نکن ...

وقتی خدا تو رو آفرید به خودش تبریک گفت !!!

این چیز کمی نیست !!!

+نوشته شده در پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,ساعت16:21توسط زینب | |