نامه ای به خدا خدایا!از پشت تیرگی درون، ناپاکی ضمیر، سیاهی چهره و از ورای تمام نداشته هایم تو را می خوانم. تو را که همه چیزی برای من دور مانده از هرچیز. جوی های ناپاکی دنیا گم کرده ام. نمی دانم چرا و چگونه؟ نمی دانم کی و چطور؟ اما آنچنان در ظلمت و تباهی فرو رفته ام که امیدی به نجات و رهایی از هلاکتم نیست مگر این که لطف تو ره بنماید. پروردگارا! آن قدر بلندی های دنیا را بیهوده پیموده ام و پستی های آن را ناشیانه پشت سر نهاده ام که نه معنای پستی می شناسم و نه ترجمان بلندی می دانم. بار خدایا! کودک معصوم درون را با طناب شهوت و دنیا طلبی به دار آویختن و صفای باطن را مصلوب جیفه ی ناچیز دنیا کردن تا کی؟ الهی! از بس دشمن را دوست انگاشتم و ناسره را سره پنداشتم از خویش بیزارم. بارالها! دست گداییم به سوی تو دراز است، به لطفت از آن دستگیری می کنی؟ روزی همچون کودکی سر به هوا در کوچه پس کوچه های این دنیای پر از نامردمی گم شد و مرا عمری آواره ی خود ساخت.
نظرات شما عزیزان:
|
About
در آن هنگام که دستان نسیمی سرد، میبرد ... از روی هر سنگ فرش خیابان پوسیده برگی زرد... در این اندیشه میمانم ، اگر روزی بیفتم از دو چشمانت ، کدامین باد خواهد برد تن زرد فرو پاشیده ی من را...؟؟ Archivesآبان 1398دی 1395 شهريور 1394 تير 1394 فروردين 1394 دی 1393 آذر 1393 تير 1393 خرداد 1393 آذر 1392 آبان 1392 شهريور 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 AuthorsزینبLinks
دلم تنگ است ومیدانم ازاین تنگی نمی میرم
تبادل
لینک هوشمند
SpecificLinkDump
حمل ماینر از چین به ایران
کاربران آنلاين:
بازدیدها :
<-PollItems->
خبرنامه وب سایت: آمار وب سایت:
|