دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...

 میدانی ،من هنوز نفهمیده ام که آدم ها چرا میخواهند منت بودنشان را روی سر دلت هوار کنند و بعد بروند و تو را بگذارند باهمه نبودنشان ...

حالا ، دلم ... این دل بی قرار ِ عاشق ... مدت هاست دارد بزرگ می شود و بزرگ شدن درد دارد ، ندارد ؟!!!

دارد درد می کشد دلم در گذر همه این روزهای نداشتنت تا باورش شود که ...

بگذریم ...

بهار امسال عجیب بازی کرد با دلم ...

از من گرفت و به من بخشید ...

تو که نمی دانی چه می گویم ... تنها دلم می داند و من و ...

حالا بگذار باد بیاید ... بگذار صدای نفس های تو را وقتی نامم را از پس این فاصله ها صدا می زنی ، باد به گوش دلم برساند ...

میدانی

تو هنوز هم باور نکرده ای که در روزهای کنار تو نبودنم ، باز هم بوده ام و تنها نبوده ای ...

تو هنوز هم باور نکرده ای ...

‍ 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:42توسط زینب | |