دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...

 معنای من

انگار که از خاطره آشنایی ام با توهزار سال گذشته است

که این چنین همه چیز، وهم و گنگ وخاموش در دورنمایی از مه وابرهای سیاه غوطه ورند

نمی دانم پس برای کدام خاطره است ، برای کدام نگاه و کدام لحن عاشقانه توست

که بغض گلوی امروز و فردایم را چنین فشار می دهد ...

من را فراموش کن من پراز زمستان های طولانیم

و حسرتی جاری در شریان زندگی !

من نیز تو را فردا به خاطر خواهم آورد

امروز برای ماندن کمی دیر است که کوچه های تنهایی ام دلواپس بازگشت منند

وخاطره ها منتظر که دستی بیدارشان کند

راستی دستانم التماس را فراموش کرده اند و دورنمای عا شقانه های نگاهم را تعطیل .

تو هم به خانه برگرد ، می بینی هوا ابریست برگرد و بدون من زندگی کن .

می رویم و با خود می بریم عشق هایمان را،

رازها و زخم های ناگفته را به زیر خاک یا آسمان

به این امید که شاید روزی ، جایی ناگفته ها را مجال گفتنی باشد

 

چی بگم


گاهی باید بی رحم باشی با خودت ...
باید دست دلت رو بگیری ٬ کنج خلوتی رو پیدا کنی
خیره شوی در چشمان دلت و بدون هیچ مقدمه و حاشیه ای برایش بازگو کنی
تمام آنچه را که خوب می داند اما نمی خواهد و یا شاید نمی تواند باور کند .
باید بی رحمانه تمام بغض کردن هایش را ضجه زدن هایش را نادیده بگیری

و باز هم بگویی ...

و آنقدر بگویی ...

تا باور کند تمام آنچه را که نمی خواست

 

الهی .... 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:,ساعت22:4توسط زینب | |